شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

یه کارایی میکنی

سلام نفسم الهی فدات بشم این روزها یه کارهایی میکنی که من و بابایی به اصطلاح شاخ در میاریم و تبدیل به گوزن میشیم. چند روز پیش رفته بودیم لاله پارک موقع برگشتنی تو ماشین من یکی از پاکتهای چیپس و باز کردم که بخوریم یه  یه خورده نگاه کردی بعد یهو دست کردی تو پاکت و یدونه در آوردی و گذاشتی دهن بابایی،من و بابایی همیجوری  مونده بودیم  آخه اولین باری بود که همچین کاری کرده بودی الهی قربون مهربونیت بشم  یاد گرفتی وقتی پوشکتو عوض میکنم سریع بر میداری میبری میندازی سطل مخصوص پوشکت اگه ببینی گوشی تلفن رو زمین بر میداری میذاری جاش که شارژ بیشه راستی هفته پیش تصمیم گرفتیم که از پوشک بازت کنیم ولی ناکام موندیم ...
11 شهريور 1393

ششمین سالگرد ازدواج

                                            جه لطیف است حس آغازی دوباره،                                  وچه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...                                       و چه اندازه عجیب است، روز ابتدای بودن!                                  ...
7 شهريور 1393

چهارمین اصلاح مو

سلام عزیز دلم از اونجایی که بازم موهات بلند و نامرتب شده بود دیروز جمعه بازم با بابایی رفتین آرایشگاه. وای قربون پسر خوشگل برم که مثل یه آقا نشستی و اصلا هم جیکت در نیومده(به توصیف بابایی)البته تو عکسها کاملا مشخصه ببین موهات چقدر خوب و مرتب شده ...
1 شهريور 1393

بیست ماهگی

تو خودت نمره بیستی تو مثل هیچکسی نیستی عزیز دلم بیست ماهگیت مبارک کودک بی نظیر من بیست ماه گذشت از آن روز به یادماندنی و حالا کلی بزرگ شده ای. این شیرین کاری هایت،این شیطنت هایت همه و همه را محو تماشایم.آدم از داشتن فرزندی چون تو شیرین،چه کند؟ آرتین عزیزم من ممنون هستم به خاطر تمام لحظه ها،این شادمانی ها که بی منت به ما می بخشی. به خاطر بودنت،خنده هایت ممنون که خالق تمام لحظه های نابی گوشی رو بر میداری میگی بابا قاقا (بابا واسم قاقا بخر) هر طوری شده باید لاستیک های این ماشینو در بیاری نمیدونم چرا حساسیت پیدا کردی از وقتی که اسکو تو حوض انداختیمت دیگه دست بردار نیستی همش میگی آب آب منم دیگ...
12 مرداد 1393

آب بازی

سلام عسلم به خاطر عید فطر بابایی دو روز تعطیل بود ما هم رفتیم اسکو پیش مادرجون اینا که به خاطر کار پدر جون یه مدتی هست که اونجا ساکن شدن.و اما شما عاشق آب بازی بودی و از تو حوض بیرون نمیومدی ...
9 مرداد 1393

افطاری

سلام گلم دو روز پیش یعنی شنبه یه مهمهونی کوچولو داشتیم قرار شد باباجون اینا به همراه عمه وعمو اینا بیان خونمون برای افطاری.اولش اصلا اذیت نکردی و منم تند تند همه کارامو کردم ولی وقتی سفره رو پهن کردیم شیطونی شما هم شروع شد همش دور سفره بدو بدو میکردی و در نهایت کار خودتو کردی و یکی از بشقابارو شکوندی امان از دست کارای تو.... بعدشم که مهمونامون اومدن با بچه ها کلکل میکردیو وسایلتو بهشون نمیدادی ولی در کل مهمونی خوبی بود خدا رو شکر همه چی خوب شده بود.ایشالا به مهمونامونم خوش گذشته باشه فقط این دو تا عکس و دارم اونم قبل از اینکه مهمونا بیان انداختم(البته تکمیل نیست) اینم دسر خورده شیشه است  ...
6 مرداد 1393

نوزده ماهگی

خوب من  ...  نام تو مرا هميشه مست می كند ...  بهتر از شراب ...  بهتر از تمام شعرهای ناب ...  نام تو اگرچه بهترين سرود زندگي ست ...  من تورا به خلوت خدايی خيال خود،   " بهترين بهترين من" خطاب می كنم ...  بهترين بهترين من...  فرزندم ،نورچشمم،پاره تنم... توآمدی با لبخند شیرینت،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بی نظیرت. چگونه برایت از شادیم بگویم؟ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت... توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده... عظمت پروردگار رادرظرایف وجوددوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستا...
12 تير 1393