شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

مسافرت سه روزه

سلام عسلم پنج شنبه هفته پیش(5 تیر)یهویی تصمیم گرفتیم بریم مسافرت،وسایلمونو جمع کردیم و با خاله جون اینا حرکت کردیم به سمت سرعین.وای که چقدر شلوغ بود از هر جا که فکرشو میکنی مسافر اومده بود. تو یکی از هتل ها اتاق رزرو کردیم و رفتیم به یکی از آبگرمهای مدرن،گلم تو هم با بابایی رفتی. عجب حالی داد خستگی از تنمون در اومد بابای میگفت تو هم خیلی خوشت اومده بود اصلا اذیتش نکردی از اونجا که در اومدیم رفتیم آش دوغ خوردیم ولی شما اصلا نخوردی خوشمزه بود جای همه خالی یه گشتی زدیم و بعد شام خوردیم و بعدشم رفتیم هتل تا بخوابیم.اونقدر تو آب بازی کرده بودی که براحتی خوابیدی صبح حدودای ساعت 9 از خواب بیدار شدیم و دوباره رفتیم به یکی دیگه ...
9 تير 1393

گردش و تفریح

سلام ناز پسرم میدونم بازم تاخیر داشتم دلیلشم این بود که لپ تاپ مامانی به هم ریخته بود و خوب کار نمیکرد.دست بابایی درد نکنه درستش کرد ولی بعدش من یه کوچولو بی حوصله شدم بعد از اونم کارهای خونه اجازه نداد تا زودتر بیام و آپ کنم.ولی امرئز اومدم با کلی عکس اول از همه بگم که دندون شانزدهم هم در اومد.مبارکت باشه هفته پیش پنج شنبه با عمو اینا رفته بودیم پارک شهر بعدشم شام مهمون بابایی بودیم جمعه صبحم با خاله جون اینا رفتیم گنبرف،وای که چه جای با صفایی بود بوی گلهای محمدی همه جا رو پر کرده بود.خیلی خوش گذشت جای همه خالی بود اینم از نهارمون طبیعت زیبای گنبرف اینجام حیاط خو...
2 تير 1393

سومین اصلاح مو

سلام ناز نازکم الهی فدات بشم همون طور که تو پست قبلی گفتم سه شنبه بهت واکسن زدن که تا ساعت 12 شب هیچ مشکلی نبود ولی ساعت 12 که خواستیم بخوابیم همین که بغلت کردم بهت شیر بدم دیدیم بدنت یه کوچولو داغه،تبت و گرفتم 37.7 رو نشون داد یه خورده دست پاچه شدم آخه ترسیدم بدتر بشه سریع قطره استامینوفن دادم، یه ربع بعدش خوابیدی ولی بعد نیم ساعت با گریه بیدار شدی، بهت شیر دادم خوابیدی باز دوباره نیم ساعت بعد بیدار شدی و تا صبح همین برنامه ادامه داشت حدودای ساعت 6 بود که یکسره خوابیدی 11:30 بود که بیدار شدی و سر حال بودی البته اینم بگم که من و بابایی هم همون موقع بیدار شدیم خوب بود که تعطیل بود و بابایی کار نداشت.بعدش عصری تصمیم گرفتیم که ببیریمت آرایش...
17 خرداد 1393

هیجده ماهگی

سلام نفسم عزیز دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم هیجده ماهگیت مبارک پسرم کاش زمان دکمه توقف داشت آخه خیلی تند تند داره میگذره و منم دلتنگ روزهای میشم که گذشت دلتنگ روزی که برای اولین بار خندیدی روی شکمت برگشتی تونستی بدون کمک بشینی وای اولین غذایی که خوردی و اولین دندونت و خیلی کارهای دیگه که اگه بخوام همه دوباره بنویسم این پست خیلی طولانی میشه. فقط پسر گلم بهم قول بده تو هر مرحله از زندگیت که باشی خانواده تو(من و بابایی) فراموش نکنی ای جونم،عمرم،نفسم،عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم... ای جونم دلیل بودنم، عشقم،مثه خون تو تنم آی که چه خوشحالم ...
13 خرداد 1393

پانزدهمین مروارید

سلام قند عسلم بازم دیر اومدم نمیدونم چرا اینقدر تنبل شدم،دیر اومدم ولی با کلی عکس و خبر  اومدم خبر اول لینکه پانزدهمین دندونت در اومد خبر دوم اینکه اسباب کشی کردیم خونه جدید.اینجا دیگه واسه خودت اتاق داری خبر سومم اینکه دیروز مادر جون مراسم ختم قرآن گرفته بودیم رفتیم اسکو،چون مراسم اونجا تو مسجد بود خدا رو شکر خوب برگذار شد تو هم که اولش یه خورده شیطونی کردی بعدش خوابت برد آخرهای مجلس بیدار شدی وقتی همه خانمها رفتن یه بدو بدویی راه انداخته بودی که نگو اینم عکس جنابعالی بالای منبر خوب بریم سراغ عکسهای جدید اینجا داری نماز میخونی بعدشم مهر و بوس میکنی ...
5 خرداد 1393

مراسم عقد کنون خاله سپیده

سلام نفسم ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام آخه قراره بریم خونه جدید به همین خاطر فرصت نمیکنم وبلاگتو آپ کنم خوب بریم سراغ هفته ای که گذشت و مشغول مراسم عقد خاله جون بودیم.خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما که از اول تا آخر مجلس اون وسط داشتی نینای نای میکردی الهی قربونت برم همش فکر میکردم که خیلی شلوغی میکنی و همه چی رو بهم میریزی ولی سخت در اشتباه بودم چون اصلا اذیت نکردی و همون طوری که گفتم مشغول رقص بودی کارای جدید یاد گرفتی وقتی یکی نماز میخونه یریع میری مهر رو برمیداری اول بوسش میکنی بعد مهر میزاری زمین و سجده میکنی مثلا داری نماز میخونی الهی فدات.دستتو میذاری رو چشمات و الکی گریه میکنی اینم از ما یاد گرفتی.وقتی حوصله ات سر می...
27 ارديبهشت 1393

خبرهای جدید

سلام گلم میدونم خیلی دیر اومدم آخه تقصیر من نیست،تلفن خونمون به علت نوسازی قطع بود و در نتیجه اینترنت نداشتیم.وای که  نمیدونم از کجا شروع کنم اول از همه بگم که قند عسلم 17 ماهگیت مبارک اینم بگما اندازه یه زلزله 7 8 ریشتری شیطون شدی اصلا یه لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت از کارها و شیطونیای جدیدت فرصت نکردم عکس بندازم تو یه پست جدید همه رو با مدرک برات میذارم خبر بعدی اینکه تو این مدت مروارید چهاردهم هم در اومد خوب بریم سراغ عکسها تا روی هر کدوم توضیح بدم که چه اتفاقاتی افتاده یه روز وقتی داشتیم میرفتیم خونه پدرجون سر راه از ایم ماشینها بود که سوارت کردم اولش فکر کردم شاید بترسی ولی خدا رو شکر خیلی هم خوشت اومده بود ...
18 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن…. وقتی مریض میشدی و پزشک ازت میپرسید : بیماریت چیه ؟؟؟ همیشه منتظر مادرت میشدی و جواب دادن رو به اون می سپردی ؛ چرا که میدونستی مادرت همون احساسی رو داره که تو داری و حتی از خودت بیشتر دردت رو احساس می کنه !!! روز مادر مبارک ...
2 ارديبهشت 1393

سیزدهمین مروارید و چند تا عکس متفرقه

سلام گلم عزیزم نمیدونم چرا این دندونای شیطون دارن پشت سر هم در میان شما رو اذیت میکنن.دیروز وقتی داشتم بعد از دادن آهن دندوناتو تمیز میکردم متوجه دندونت جدیدت شدم الهی بمیرم لثت همچین زخم شده که نگو عزیزم مروارید جدیدت مبارک خوب بریم سراغ عکسهای جدید گلم اینجا تازه از حموم در اومدی داری با ماشینت بازی میکنی اصلا نمیذاشتی ازت یه عکس درست و حسابی بگیرم اینم از اون جیغهای بنفشیه که میکشی جمعه پیش رفته بودیم پارک برای پیاده روی این موقع رفتن جلوی در خونه است ببین چقدر خوشحال بودی اینجام هر کاری کردیم که وایستی پیش این مجسمه نمیدونم چرا ترسیدی و رفتی بغل بابایی این دوتا عکسم مربوط میش...
26 فروردين 1393