شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

خرید زمستان

سلام به عزیزتر از جانم آرتین خان گل پسرم دیروز رفته بودیم خونه پدر جون،وای که وقتی میریم اونجا خیلی بهت خوش میگذره آخه پدر جون ،مادر جون و خاله جون خیلی دوست دارن و فقط باهات بازی میکنن دیروز هم پدر جون ما رو برد بازار تا واسه شما چند دست لباس بخره.هی ما اصرار کردیم که بابا نمی خواد لباس داره پدرجونم گفت که شما کاریتون نباشه من واسه نوه خوشگلم میخواه لباس بگیرم دیگه ما هم تسلیم شدیم.منم تصمیم گرفتم عکساشو اینجا برات بذارم که وقتی بزرگ شدی ببینی که پدر جون واست چی خریده بود البته ناگفته نماند بابایی هم جمعه واست خرید کرده بود که عکس اونارم میذارم.قندعسلم خیلی دوست دارم سرهمی و کاپشن با کلاه(پدر جون) کاپشن و شلوار(بابایی) ش...
9 مهر 1392

پنجمین،ششمین و هفتمین مروارید

عزیز دلم الهی فدات بشم این دردهای لعنتی همه دست به دست هم داده بودن تا تو رو اذیت کنن دیشب وقتی داشتم بهت غذا میدادم متوجه شدم که سه تا دندون رو با هم در آوردی الهی بمیرم چند روز که تب داشتی، بدنتم که درد میکرد نگو درد دندونم داری،چی کشیدی عزیزم مامان قربونت بره میدونم خیلی اذیت شدی ولی خوب یه حسنی که داره هر چقدر دندونات بیشتر بشن میتونی هر غذایی رو که دوست داری بخوری.از دندونای جدید نتونستم عکس بندازم آخه از وقتی مریض شدی و بهت دارو دادم تا دستمو میبرم طرف دهنت محکم دهنتو میبندی و فکر میکنی بازم میخوام دوا بهت بدم.راستی چند تا پیشرفت دیگه هم داشتی اول اینکه با شنیدن صدای آهنگ دستتو تکون میدی و نای نای میکنی بعدشم ما هر کلمه ای رو که میگی...
3 مهر 1392

تب و سرماخوردگی

سلام عزیز دلم ببخشید این چند روز نتونستم پست جدید بذارم.آخه فدات بشم مریض شده بودی شدید،جمعه شب وقتی که بیدار شدم تا بهت شیر بدم دیدم بدنت توی تب داره میسوزه سریع بیدارت کردم پوشکتو در آوردم و پاهاتو پاشویه کردم و بهت قطره استامینوفن دادم.خوابیدی صبح که بیدار شدی دیگه تب نداشتی ولی بعد از یه ساعت دوباره تب کردی این دفعه شدیدتر از قبل به همین خاطر بردیمت دکتر چون تعطیل بود مجبور شدیم ببریمت کلینیک فارابی،دکتر گفت چیزی نیست و سرما خوردگی ویروسیه.برگشتیم خونه ولی اصلا تبت پاییت نمیومد تند تند پاشویت میکردم،تبتو کنترل میکردم و هر 4 ساعت قطره استامینوفن بهت میدادم تا صبح من و بابایی نخوابیدیم فردا صبح هم به مادر جون زنگ زدیم تا بیاد پیش ما چون ...
2 مهر 1392

آرتین دخمل میشود

سلام گلم دیروز رفته بودیم خونه پدر جون،وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردم خاله جون تصمیم گرفت که موهاتو با کش ببنده وقتی کش و به موهات بستیم دیدم که وای چقدر بهت میاد به خاطر همین چند تا عکس گرفتم تا بببنی اگه دخمل بودی این شکلی میشدی.وای قربونت برم که اینقدر نازی آرتین دوباره پسمل میشود.خودمت داری به کار ما میخندی اینم حیاط خونه پدر جون که وسط برگ درختها ذوق زده شدی مامان فدای اون خنده هات بشه که اینقدر خوشگل میخندی ...
27 شهريور 1392

کار های جدید آرتین خان

سلام به روی ماهت پسر گلم چی بگم نمیدونم از کجا شروع کنم خیلی شیطون شدی الان چند روزه به خاطر شیطنت شما نمیتونستم پست جدید بذارم.خونه که هیچی همه وسایلارو جمع کردیم ولی با این حال بازم باید خیلی مراقبت باشیم آخه 10 روزی میشه که چهار دست و پا رو کاملا یاد گرفتی و به همه جای خونه سرک میکشی،وقتی هم که تو روروئکت میذاریم میری جلوی میز تلویزیون کنترلهارو ور میداری، LSD رو انگولک میکنی، به جا کفشی دست میزنی خلاصه کارمون شده که دنبال شما راه بیفتیم که مبادا یه ضرری به خودت برسونی و خدای نکرده طوریت بشه تازه وقتی که داری یه کار خطرناکی میکنی اگه بخواهیم نذاریم که دست بزنی یا هر چیز دیگه خدا اون روزو نیاره همچین عصبانی میشی که ... دیگه جونم برات ب...
24 شهريور 1392

آب بازی

سلام گلم دیروز جمعه رفتیم اسکو خونه آقاجون(پدر بزرگ مامان)،اولش خیلی خوب بازی میکردی و اصلا اذیت نکردی ولی بعد از ظهر چون از وقت خوابت گذشته بود و اونجا هم به خاطر سر و صدا نمیتونستی بخوابی هی نق میزدی منم شلوارتو در آوردم و رفتیم نشستیم کنار حوض پاهاتو که انداختم تو آب وای نگو از اونجایی که شما عاشق جاهای سرد هستین داشتی کیف میکردی اونقدر با پاهات شالاپ شولوپ کردی که هم خودتو هم منو خیس آب کرده بودی بعدش هم دیگه سرحال اومدی ... همین که رسیدیم خونه از بس خسته شده بودی قشنگ خوابیدی اینم مدل جدید خوابیدن آرتین ...
16 شهريور 1392

کنترل 9 ماهگی

سلام قند عسلم همون طور که گفته بودم دیروز رفتیم مرکز بهداشت واسه کنترل ماهانه،طبق معمول مسئول کنترل اومد و قد و وزنت و گرفت،خدا روشکر خوب وزن گرفته بودی. اتفاق تازه این بود که همیشه رو ترازو دراز میکشیدی و این دفعه نشوندیمت و شما گل پسر مثل یه مرد نشستی و اصلا تکون نخوردی همش نگران بودم که الان از اون بالا خودتو پرت میکنی پایین ولی این اتفاق نیوفتاد.راستی از دیروز چهار دست و پا رفتنت یه خورده پیشرفت کرده اول کامل سینه تو بلند میکنی و رو زانو و پاهات وایمستی و یه دفعه خودتو پرت میکنی جلو واین کارت یه کم خطرناکه آخه میترسم بری جلوی میز و این کارو بکنی و صورتت بخوره پایین میز و... آخ از دست شما نی نی ها که کارای خطرناکی میکنید   ...
13 شهريور 1392

نه ماهگی

عزیز دلم  ماهگیت مبارک. باورم  نمیشه که نه ماه از بدنیا اومدن تو گذشته، آخه میدونی چرا؟چون با اومدن تو روزها و ساعتها خیلی زود میگذردن و من اصلا گذشت زمان و احساس نمیکنم.قربونت بشم هر روز که میگذره تو شیرین تر از روز قبل میشی وبا تموم شیطنت و شیرین کاریات دل من و بابایی رو میبری.هنوز موفق نشدی که چهار دست و پا راه بری البته سینه تو کامل بلند میکنی ها ولی بجای اینکه بری جلو میری عقب،تازه عصبانی هم میشه که چرا من عقب رفتم.قبلا از روروئک بدت میومد ولی الان دیگه  بهش عادل کردی و قشنگ تو خونه باهاش چرخ میزنی و به همه جا سرک میکشی منم مجبور شدم هر چی که رو میزها هستش و جمع کنم. آخه جنابعالی به هر چی که دستت میرسی میگیری میکش...
11 شهريور 1392
1