شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

گردش و تفریح

سلام ناز پسرم میدونم بازم تاخیر داشتم دلیلشم این بود که لپ تاپ مامانی به هم ریخته بود و خوب کار نمیکرد.دست بابایی درد نکنه درستش کرد ولی بعدش من یه کوچولو بی حوصله شدم بعد از اونم کارهای خونه اجازه نداد تا زودتر بیام و آپ کنم.ولی امرئز اومدم با کلی عکس اول از همه بگم که دندون شانزدهم هم در اومد.مبارکت باشه هفته پیش پنج شنبه با عمو اینا رفته بودیم پارک شهر بعدشم شام مهمون بابایی بودیم جمعه صبحم با خاله جون اینا رفتیم گنبرف،وای که چه جای با صفایی بود بوی گلهای محمدی همه جا رو پر کرده بود.خیلی خوش گذشت جای همه خالی بود اینم از نهارمون طبیعت زیبای گنبرف اینجام حیاط خو...
2 تير 1393

سومین اصلاح مو

سلام ناز نازکم الهی فدات بشم همون طور که تو پست قبلی گفتم سه شنبه بهت واکسن زدن که تا ساعت 12 شب هیچ مشکلی نبود ولی ساعت 12 که خواستیم بخوابیم همین که بغلت کردم بهت شیر بدم دیدیم بدنت یه کوچولو داغه،تبت و گرفتم 37.7 رو نشون داد یه خورده دست پاچه شدم آخه ترسیدم بدتر بشه سریع قطره استامینوفن دادم، یه ربع بعدش خوابیدی ولی بعد نیم ساعت با گریه بیدار شدی، بهت شیر دادم خوابیدی باز دوباره نیم ساعت بعد بیدار شدی و تا صبح همین برنامه ادامه داشت حدودای ساعت 6 بود که یکسره خوابیدی 11:30 بود که بیدار شدی و سر حال بودی البته اینم بگم که من و بابایی هم همون موقع بیدار شدیم خوب بود که تعطیل بود و بابایی کار نداشت.بعدش عصری تصمیم گرفتیم که ببیریمت آرایش...
17 خرداد 1393

هیجده ماهگی

سلام نفسم عزیز دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم هیجده ماهگیت مبارک پسرم کاش زمان دکمه توقف داشت آخه خیلی تند تند داره میگذره و منم دلتنگ روزهای میشم که گذشت دلتنگ روزی که برای اولین بار خندیدی روی شکمت برگشتی تونستی بدون کمک بشینی وای اولین غذایی که خوردی و اولین دندونت و خیلی کارهای دیگه که اگه بخوام همه دوباره بنویسم این پست خیلی طولانی میشه. فقط پسر گلم بهم قول بده تو هر مرحله از زندگیت که باشی خانواده تو(من و بابایی) فراموش نکنی ای جونم،عمرم،نفسم،عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم... ای جونم دلیل بودنم، عشقم،مثه خون تو تنم آی که چه خوشحالم ...
13 خرداد 1393
1