شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

هفته ای گذشت 2

سلام عسلم امان از دست این مامان تنبل،نمیدونم چرا این روزها وقت کم میارم موقعی ام که وقت دارم حوصله ندارم که بیام و از اتفاقاتی که افتاده بنویسم.ببخشید عزیزم و اما هفته ای که گذشت یا بهتر بگم دو هفته ای که پشت سر گذاشتیم بازم 2 تا تولد داشتیم.قبل از اینکه برم سراغ تولدها اول از پیشرفتهات بگم: الان دیگه کامل همه اعضای بدنتو که شامل مو،گوش،دماغ،چشم،دندون،زبون،دست،پا و شکم یاد گرفتی وقتی ازت میپرسیم نشون میدی وقتی بهت میگیم خدا رو شکر کن دستتو به نشانه شکر بالا میبری و میگی ش چون این مدت تولدها پشت سر هم بود وقتی هر جا کیک میبینی فوری دست میزنی و به زبون خودت میگی تولدت مبارک.قشنگ یاد گرفتی توپ رو با پات شوت میکنی،برات از این خانه سازیا...
8 آبان 1393

هفته ای که گذشت

سلام خوشگلم هفته ای که گذشت خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت دو تا تولد،گردش و سفر یک روزه داشتیم. اول از همه بگم که چهارشنبه شب دخترخاله مریم(دختر خاله من) به همراه همسر و خواهر شوهرش اینا از رشت اومدن تبریز.پنج شنبه هم که تولد بابایی بود عصری با دختر خاله مریم اینا رفتیم تربیت یه چرخی زدیم و بعدش بابایی هم به ما ملحق شد یه کیک خردیم و رفتیم اسکو پیش مادرجون اینا و یه جشن کوچولو گرفتیم همسر عزیزم تولدت مبارک بابایی کادو هم گرفت کادوی من هم تو جای خودش محفوظه فعلا فرصت نکردم چیزی بخرم البته قراره با خود بابایی بریم خرید و اما همون شب تصمیم گرفتیم فردا صبح که جمعه بود همگی بریم مرز سرو برای خرید این عکسارو هم تو راه گرفتی...
22 مهر 1393

بیست و دو ماهگی

سلام قند عسلم بعضی وقتها ... تنها چیزی که آدم تو زندگیش میخواد برای زنده بودن برای نفس کشیدن  برای عشق ورزیدن برای خوابیدن برای بیدار شدن فقط یه بهونه است و تو  قشنگترین بهونه من بفرای زندگی هستی عشقم عزیزترینم بیست و دو ماهگیت مبارک   گلم باید منو ببخشی که این ماه با تاخیر ماهگردتو تبریک گفتم آخه رفته بودیم اسکو،اونجا هم دسترسی به نت نداشتم به همین خاطر دیر شد و اما از چند روزی که اونجا بودیم بگم که  چون امسال خاله جون تازه نامزده و این اولین عید قربونش بود براش گوسفند قربونی،لباس،میوه و گل و شیرینی اورده بودن ما هم رفتیم اونجا.تو که گوسفند رو دیدی اول ...
15 مهر 1393
1