شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

به وبلاگ آرتین جون خوش اومدین

اتفاقات بعد از عید

سلام گل مامان  عزیزم بازم بدقول شدم وای از دست این مامان تنبل،گل من  میدونی مامان این روزها میره سر کار و اصلا فرصت هیچ کاری نداره دیگه مجبور شدم این پست روز از اتفاقاتی که بعد از پست قبلی افتاده برات بذارم(البته اونایی که یادم مونده) با عکس میذارم توضیحاتم برات مینویسم چون من میرم سرکار تو با مادرجون و پدرجون میمونی اونام که اصلا از هیچ کاری برات کم نمیذارن و هر چی که بخوای برات میخرن آخه یه نوه که بیشتر ندارن چیکار میشه کرد اینجا اواخر فروردین هستش و شما به همراه پدرجون و مادر جون رفتین پارک اینجام رفتین باغ تو هم داری خاک بازی میکنی اینجام رفته بودین گل فروشی برای حیاط مادر جون اینا گل بگیر...
20 شهريور 1395

نوروز و سفر به اصفهان

سلام عزیزم امسال تصمیم گرفتیم عید بریم اصفهان(شهری که من واقعا عاشقشم) شنبه 29 اسفند ساعت 6 صبح به همراه پدر جون و مادر جون راه افتادیم.حدودای ساعت 6 عصر بود که رسیدیم کاشان،تصمیم گرفتیم شب رو اونجا بمونیم.اتاق گرفتیم بعدش رفتیم بازار کاشان(شهر خیلی خوبی بود) این عکس رو تو اتوبان تهران قم وقتی واسه نهار نگه داشته بودیم گرفتم اینم عکسی در کاشان فردا صبح ساعت 8 سال تحویل شد و ما سال تحویل کاشان بودیم.عید رو بهم تبریک گفتیم و به بزرگترهای فامیل زنگ زدیم و حدودای ساعت 10 حرکت کردیم به سمت اصفهان.تقریبا ساعت 12 رسیدیم و اتاقمونو که از قبل رزرو کرده بودیم تحویل گرفتیم.(واقعا اصفهان عجب شهریه) باغ گلها ...
19 فروردين 1395

نوروز 95

سلام پسر خوشگلم چهارمین بهار زندگیت مبارک عسلم سفره هفت سین امسالمون(هلی کوپتر هدیه پدر جون و مادر جون -ماشینم من و بابایی برات خریدیم) خوشگلم با لباسای عیدش عزیزم ایشالا همیشه شاد باشی   ...
19 فروردين 1395

عزیزم تولدت مبارک

سلام عشق مامان الهی قربونت برم خیلی دیر اومدم میدونم باید منو ببخشی مشغله کاری باعث شده که من دیگه فرصت آپدیت کردن وبلاگتو نداشته باشم شرمنده خیلی شرمنده قول میدم از این به بعد مرتب بیام عزیز دلم تولدت مبارک پنج شنبه 12 آذر تولدت بود.عجب شبی بود برف میومد شدید.یه تولد خود مونی گرفتیم سه سال گذشت مثل برق و باد،تو داری بزرگ میشی و ما ... چی بگم از شیطونیات چی بگم از شیرین زبونیات آخ آخ آخ چقدر تو خوشمزه شدی روز تولدت چقدر شیرین کاری کردی چقدر آتیش سوزوندی نمیذاشتی که بشینیم میگفتی باید برقصین خودتم که اون وسط فقط قر میدادی.اونقدر رقصیدی و بادکنک بازی کردی که شب تا صبح راحت خوابیدی و اصلا بیدار نشدی(آخه هر شب دو ...
16 آذر 1394

سفر به تهران

سلام  گلم عزیرم جمعه 2مرداد سه تایی رفتیم تهران،یه مساقرت یه روزه البته بیشتر به خاطر کار بابایی رفته بودیم جمعه ساعت 10 حرکت کردیم حدودای ساعت 5 رسیدیم.تو ماشین اصلا اذیت نکردی و پسر خوبی بودی. شب من و بابایی با آنا اینا رفتیم هایپر کوروش تو نیومدی  موندی پیش زندایی و  آیسا .ولی یه کوچولو با شیطونیات اذیتشون کرده بودی فردا صبح من و تو با آنا رفتیم بیرون برای خرید وای از دست تو که خیلی اذیت کردی سر هر اسباب بازی فروشی میرفتی تو هر چی دلت نمی خواست بر میداشتی جالب اینجاست که فقط هم ماشین انتخاب میکردی این اسباب بازیایی که برات خریدیم بعدش شبم رفتیم پارک آب و آتش و پل طبیعت  اونجام اذیت کردی خوابت میوم...
8 مرداد 1394

مهمونی افطاری

سلام گلم این ماه دو تا مهمونی داشتیم که یکیش 21 رمضان بود یکیشم 23 رمضان  خوش گذشت مخصوصا به تو که با دختر عمه و پسر عموت کلی بازی کردی اینم از عکس غذاهامون سفره چهارشنبه 21 رمضان سفره جمعه 23 رمضان ...
22 تير 1394

سی و یک ماهگی

سلام آرتین جونم عزیزم سی و یک ماهگیت مبارک  قربونت برم بازم با تاخیر اومدم ببخشید این ماه به خاطر ماه رمضون یکم بی حوصله ام. اول اینکه این ماه بازم بردیمت آرایشگاه،موهات نامرتب شده بود بعدشم از اونجایی که عاشق ماشین و ماشین سواری هستی بابایی برات از این ماشین شارژیای بزرگ خریده.خیلی دوسش داری تازه عروسک پو رو هم سوار میکنی خودتم میشینی پیشش ...
14 تير 1394

سی ماهگی و تعطیلات خرداد

سلام عسلم این ماه سی امین ماهگردت مصادف شد با تعطیلات نیمه شعبان ،14 و 15 خرداد به خاطر همین یه کوچولو دیر کردم واسه آپدیت وبلاگت. عزیزم سی ماهگیت مبارک البته با تاخیر 5 روزه گلم این ماه سه روز تعطیلی داشتیم روز اول که نیمه شعبان بود عصری سه تایی رفتیم بیرون،یه چرخی زدیم و برگشتیم بابایی هم این ماشینارو برات خرید  فردای نیمه شعبان با پدر جون اینا  رفتیم اسکو،نهار رو اونجا بودیم بعد یهویی تصمیم گرفتیم بریم سرعین برگشتیم تبریز سریع وسایلامونو جمع کردیم وساعت حدود 8 بود که راه افتادیم 11 رسیدیم.هر چقدر از شلوغی شهر بگم کم گفتم یه سوئیت گرفتیم .اولش خواستیم بریم آبگرم بعد دیدیم دیگه خیلی دیره،شاممون رو خوردیم خو...
17 خرداد 1394

خواب ناز

سلام عزیز دلم قربونت برم الهی که هزار ماشالا اینقدر زود با همه چی کنار میای  تصمیم گرفتیم که تو رو از اتاق خودمون جدا کنیم و از این به بعد تو تخت خودت و تو اتاق خودت بدون ما وتنهایی بخوابی.خدا رو شکر خیلی راحت با این مسئله کنار اومدی و البته نا گفته نماند که تختتم خیلی دوس داری.اولش یکم نگران بودم که شب یهویی بیدار میشی بعد میبینی ما نیستیم میترسی ولی این اتفاقم نیوفتاد و الان سه روزه بدون هیچ دردسری تو اتاق خودت می خوابی.الهی فدات بشم من   ...
11 خرداد 1394