شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

ختم قرآن

سلام پسرم دیروز یکم خرداد بود اسکو رفته بودیم.آخه مادر جون برای اینکه تو صحیح و سالم بدنیا بیایی نظر کرده بود که مراسم ختم قرآن بگیره به خاطر همین دیروز تدارکشو دیدیم و تو مسجد اسکو نظرمونو ادا کردیم مراسم پر رونقی بود خدا رو شکر آبرومندانه هم برگذار شد.شما هم که مثل همیشه مامان و اذیت نکردی اولش یه خورده بازی کردی تازه تو مسجد دادم میزدی بعدش خوابیدی آخرهای مجلس از خواب بیدار شدی سر حالم که شده بودی بغل همه میرفتی واسشون میخندیدی همه ازت خوششون اومده بود. الهی مامان فدات بشه خیلی خیلی دوست دارم بووووووووووووووووووووس اینم عکس شما که روی منبر مسجد انداختی فقط با عرض معذرت چون با موبایل انداختیم یه خورده کیفیتش پایینه ...
2 خرداد 1392

هدیه روز مادر

  ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را این قدر طولانی می کردم که برای بی تو بودن وقتی نمی ماند مادرم روزت مبارک کادوی پسر گلم برای روز مادر خیلی خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که بهم اجازه داد تا احساس مادر بودن رو تجربه کنم ...
18 ارديبهشت 1392

مهمونی

جمعه 14 اردیبهشت رفته بودیم خونه حبیبه خاله (خاله مامان) پسر گلم اونجا شیطونی میکردی حالت خبلی خوب بود چون همش با سودا و امین بازی میکردی و میخندیدی خلاصه خیلی خوش کذشت اینم چند تا عکس از خندیدن شما ...
15 ارديبهشت 1392

آغاز سال92

  سلام پسرم عیدت مبارک امروز چهارشنبه 30 اسفند ساعت 14:30 سال تحویل شد همه با هم رو بوسی کردیم و سال نو رو به هم تبریک گفتیم بعد یه آهنگی گذاشتیم و رقصیدیم بعدشم عمو اوغلی-پدرجون-بابا-شهین دخترخاله-نسرین دخترخاله-مریم دخترخاله-اکبر دایی-پسرخاله-رسول دایی به هممون عیدی دادن عزیز دلم آرزو میکنم 120 تا بهار دیگم ببینی
30 اسفند 1391

مسافرت نوروز 92

  سلام به پسر گلم    عیدامسال تصمیم گرفتیم بریم رشت خونه خاله جون(خاله مامان) به همین خاطر سه شنبه 29 اسفند ساعت 6صبح به همراه پدر جون اینا راه افتادیم من به خاطر تو پشت ماشین نشستم تا اونجا هم راحتر شیر بدم هم جاتو عوض کنم مثل همیشه اصلا مامان و اذیت نکردی ساعت 3 رسیدیم تو بغلم خوابت برده بود همین که پیدا شدیم از خواب بیدار شدی نمیدونم از دیدن اونا یا از بد خوابی بد جوری زدی زیر گریه ولی بعد چند دقیقه آروم شدی تو بغل همه میرفتی واسشون میخندیدی خلاصه دلبری میکردی و دل همه رو برده بودی خدا رو شکر شبم راحت خوایبدی  یه دنیا دوست دارم بووووووووووووووووووووووووووس     ...
30 اسفند 1391

مهمونی(آرتین،پسر عمو فرهان،دختر عمه الینا و مهیا جون)

  دیروز جمعه بود رفته بودیم خونه بابا جون (پدر بابایی)آخه قرار بود پسرخاله علیرضا با خانواده بیان اونجا مهمونی خوبی بود دختر عمه الینا پسر عمو فرهان مهیا کوچولو هم بودن همه شیطونی میکردن ولی تو پسر گلم مثل همیشه آقا بودی و مامان اذیت نکردی راستی دختر خاله رقیه برات یه کلاه خوشگل بافته بود که گذاشتیم سرت خیلی بهت اومد خلاصه شب خوبی بود دست مامان جونم درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود ...
21 بهمن 1391

تولد

  دیشب تولد پدر جون بود (بابا مامانی) خیلی خوش گذشت.موقع کیک خوردن تو پسر گلم خوابیده بودی ولی بعدش بیدار شدی و با پدر جون چند تا عکس یادگاری گرفتی الهی مامان فدات بشه دوست دارم خیلی زیاد ...
2 بهمن 1391

سیسمونی

اینم چند تا عکس از سیسمونی آقا آرتین که پدر جون و مادر جونش براش خریدن دستشون درد نکونه اینم عکسی از گیفت و سبد آقا آرتین که به مناسنت بدنیا اومدنش به همه یادگاری داد ...
24 دی 1391