نوروز 93 (دوازدهمین مروارید،راه رفتن،شانزده ماهگی)
سلام عزیزم
از سفر برگشتیم حدود 12 روز شد که رفته بودیم خوب امروز فرصت کردم که بیام آپ کنم آخه یه خورده تنبل شدمالبته اینم بگما مطالب زیاد بود باید همه رو جمع و جور میکردم به همین خاطر یه خورده دیر شد
جونم برات بگه که لحظه سال تحویل خونه خودمون بودیم سریع همه چی رو آماده کردیم لباسهای نومونو پوشیدیم و نشستیم پیش سفره هفت سین.نمیدونم چرا شما یه کوچولو ناراحت بودی و اصلا رضایت نمیدادی تا ازت عکس بگیریم این شد که عکسهای سال تحویل خوب از آب در نیومد
همین دو تا خوب شده بود که گذاشتم
فردا صبح یعنی اول فروردین حاضر شدیم و رفتین خونه باباجون(بابای بابا)عمه آرزو و عمو فرشاد هم اونجا بودن تو هم با الینا و فرهان بازی میکردی ولی بعضی وقتها هم میزدیشون نمیدونم چرا وقتی یه بچه ای رو میبینی دوست داری بزنیش اصلا از این کارت خوشم نمیاد گفته باشم
یه خورده نشستیم و بعدش رفتیم خونه آقاجون(پدر بزرگ بابایی)اونجام که بودین خوابت میومد و هی نق میزدی مجبور شدیم زودتر بلند شیم و برگردین خونه بعد از خوردن نهار رفتیم خونه خانم جون (مادر یزرگ مامان)آخه اولین عید خدابیامرز خانم جون بود،پدر جون و مادر جون(پدر و مادر مامان)اونجا بودن تا ساعت 6 نشستیم و بعدش با پدرجون اینا برگشتیم و رفتیم خونه اونا.برنامه سفرو مشخص کردیم قرار شد صبح ساعت 6 حرکت کنیم اومدیم خونه ساکمونو راست و ریس کردیم گذاشتیم پشت ماشین زود خوابیدیم تا صبح راحتر بیدار بشیم.
6 صبح بلند شدیم و حرکت کردیم تو راه بیشتر خوابیده بودی زیاد هم اذیت نکردی تقریبا ساعت 2 3 بود که رسیدیم رشت.اونجا با بچه ها بازی میکردی و حسابی بهت خوش میگذشت ولی اصلا به هیچ وجه غذا نمیخوردی فقط شیر احساس میکنم لاغر شدی
یه خبر خوش اینکه اونجا که بودیم بالاخره بعد از تمرنهای فشرده از طرف اهالی راه افتادی اونم ار نوع بامزش اونقدر باحال راه میری که نگو
قربون قدمهای کوچولون بشم من
خبر بعدی اینکه دندون دوازدهم هم در اومد یه خورده هم علت غذا نخوردنت همینه
خوب بریم سراغ عکسها البته رو عکسها توضیح میدم که کجا رفتیم و مربوط به کجاست
اکثرا صبحها من تو و بابایی میرفتیم گردش بعضی وقتها با ماشین بعضی وقتها هم پیاده
آفتاب افتاده تو چشت ببین چه قیافه ای گرفتی
یه روز هم مهمون دخترخاله شهین بودیم دستشون درد نکنه ما رو بردن رستوران سنتی، موزیک زنده هم داشت تو هم عاشق نای کردن...دست میزدی و میرقصیدی
اینم از شام
بعد از شام هم که خوابیدی
یه روز هم رفتیم کنا دریا وای چه هوایی بود تو هم خیلی ذوق کردی
آب که دیده بودی میخواستی بری توش
آرتین گلم داره رانندگی میکنه
اینجام با چراغ داخل ماشین داری یازی میکنی
به چی داری فکر میکنی کوچولو
عزیزم 12 فروردین 16 ماهه شده قربونت برم 16 ماهگیت مبارک
اینم عکسهای 16 ماهگی قند عسل
آرتین در حال خراب کردن کیف دوربین
پسرم نای نای میکنه
دست میزنه
اونجا هم دست از تلویزیون برنمیداشتی
آرتین و بابایی
سیزده بدر هم نهار و خونه خوردیم و عصری رفتیم ویلای خاله جونم یه خورده بازی کردیم و برگشتیم
فردای سیزده بدر هم صبح ساعت 8 حرکت کردیم به سمت خونه و ساعت 6 عصر رسیریم خیلی خوش گذشت اینم از عید امسال ما
عزیز دلم ایشالا سال خوبی داشته باشی