بیست و شش ماهگی
سلام خوشگلم
فرشته آسمونی بیست و شش ماهگیت مبارک
پسرم آرام آرام قد میکشد
او میخندد و من از شوق حضورش اشک میریزم
او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم
او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند
او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش
روزهایی که شبش چه زود میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود
و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم میگذرد
و خدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب پسرم باشم
گل پسرم این روزها واقعه شیطون شدی.ولی گوش شیطون کر غذا خوردنت خوب شده(خدا رو هزار مرتبه شکر)هر کاری که من و بابایی انجام میدیم زود یاد میگیری و تو هم همون کارو تکرار میکنی
الان یه مدتیه که علاقه خاصی به کارتون بره ناقلا پیدا کردی صبح که بیدار میشی زود میای جلوی تلویزیون میگی ببعی ببعی(باید باز کنیم تا نگاه کنی)بعضی وقتها ما رو از دیدن دیگر برنامه های TV محروم میکنی
اما از خوابیدنت بگم که شبها اصلا خوب نمی خوابی نمیدونم چیکار کنم و اصلا علتش چی هستش.الان یه مدته که شدیدا کسر خواب دارم
ولی با این همه خیلی خیلی دوست دارم