شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

مسافرت نوروز 92

  سلام به پسر گلم    عیدامسال تصمیم گرفتیم بریم رشت خونه خاله جون(خاله مامان) به همین خاطر سه شنبه 29 اسفند ساعت 6صبح به همراه پدر جون اینا راه افتادیم من به خاطر تو پشت ماشین نشستم تا اونجا هم راحتر شیر بدم هم جاتو عوض کنم مثل همیشه اصلا مامان و اذیت نکردی ساعت 3 رسیدیم تو بغلم خوابت برده بود همین که پیدا شدیم از خواب بیدار شدی نمیدونم از دیدن اونا یا از بد خوابی بد جوری زدی زیر گریه ولی بعد چند دقیقه آروم شدی تو بغل همه میرفتی واسشون میخندیدی خلاصه دلبری میکردی و دل همه رو برده بودی خدا رو شکر شبم راحت خوایبدی  یه دنیا دوست دارم بووووووووووووووووووووووووووس     ...
30 اسفند 1391

کنترل ماهانه

  سلام به پسر گلم آرتین جان دو روز پیش یکشنبه برای کنترل ماهانه رفتیم دکتر.اولش تو بغل مامان خوابت برده بود همین که منشی دکتر اسمتو صدا کرد انگار که فهمیده باشی از خواب بیدار شدی. رفتیم تو دکتر معاینه کرد خدا رو شکر مشکلی نداشتی وقتی دکتر معاینه میکرد مثل آقا ساکت بودی بعضی وقت هم به دکتر میخندیدی.اونقدر خوب بودی که آقا دکترم ازت خوشش اومده بود.خلاصه که دکتر گفت هم خوش اخلاقی هم همه چیزت طبیعیه   عاشقتم عزیز دلم اینم چند تا عکس از همون روز ...
13 اسفند 1391

سه ماهگی

  سلام به یکی یدونه پسرم آرتین جان عزیز دلم امروز سه ماهه شدی هر روز که میگذره تو شیرین تر و شیطون تر میشی بعضی وقتها یه کارهایی میکنی که دل مامان وبابا رو میبری اصلا اذیت نمیکنی وقتی میریم مهمونی مثل یه پسر خوب یا خوابیدی یا اینکه ساکت میشینی و نگاه میکنی فدات بشم عزیزم دوستت دارم اندازه دنیا ...
12 اسفند 1391

مهمونی(آرتین،پسر عمو فرهان،دختر عمه الینا و مهیا جون)

  دیروز جمعه بود رفته بودیم خونه بابا جون (پدر بابایی)آخه قرار بود پسرخاله علیرضا با خانواده بیان اونجا مهمونی خوبی بود دختر عمه الینا پسر عمو فرهان مهیا کوچولو هم بودن همه شیطونی میکردن ولی تو پسر گلم مثل همیشه آقا بودی و مامان اذیت نکردی راستی دختر خاله رقیه برات یه کلاه خوشگل بافته بود که گذاشتیم سرت خیلی بهت اومد خلاصه شب خوبی بود دست مامان جونم درد نکنه خیلی زحمت کشیده بود ...
21 بهمن 1391

شیطونی آرتین

  سلام به عزیز دلم آرتین جان این روزها خیلی شیطون شدی وقتی می خوام پوشک تو عوض کنم اونقدر دست و پا میزنی که نمی تونم به راحتی پوشکتو ببندم. لوستر و چیزهای براق خیلی دوست داری وقتی که زیر لوستر دراز میکشی هی دست و پا میزنی انگار که می خوای بگیریش.از خودت صدا در میاری مثل اوووو یا ایقوووو وقتی مادرجون زنگ میزنه پشت تلفن باهاش حرف میزنی.خلاصه که با این کارات دل همه رو میبری دوست دارم خیلی زیاد ...
19 بهمن 1391

واکسن دو ماهگی

  دو روز پیش پنج شنبه وقت واکسن دو ماهگییت بود رفتیم مرکز بهداشت که واکسنتو بزنیم بغل مامانی خوابت برده بود همین که گذاشتمت روی تخت از خواب بیدار شدی با اون چشمهای قشنگت همچین مامان و نگاه میکردی که دلم برات خیلی سوخت. بعد خانم اومد از هر 2 تا پاهات آمپول زد خیلی گریه کردی دیگه کم مونده بود که منم گریه کنم آخه از ته دل گریه میکردی بعد بغلت کردم یه خورده ساکت شدی.بهمون گفتن که شاید تب کنی به خاطر همین مامان خیلی نگرانت بود ولی خوشبختانه تو پسر گلم قوی بودی اصلا تب نکردی و مثل همیشه مامانی رو اذیت نکردی   دوست دارم خیلی زیاد   ...
14 بهمن 1391

دو ماهگی

  عزیزم بالاخره دو ماهتم تموم شد مامان داره روزها و ساعتها رو میشماره تا تو پسر نازم زودتر بزرگ بشی فدات بشم پسرم اینم چند تا عکس از دو ماهگیت ...
12 بهمن 1391

تولد

  دیشب تولد پدر جون بود (بابا مامانی) خیلی خوش گذشت.موقع کیک خوردن تو پسر گلم خوابیده بودی ولی بعدش بیدار شدی و با پدر جون چند تا عکس یادگاری گرفتی الهی مامان فدات بشه دوست دارم خیلی زیاد ...
2 بهمن 1391