سیزده ماهگی
سلام گلم
سیزده ماهگیت مبارک
گل پسرم باید منو ببخشی آخه این چند روز به خاطر اینکه خانم جون(مادر بزرگ مامان)رو از دست دادیم اصلا دل و دماغ هیچ کار رو نداشتم به خاطر همین زیاد نتونستم بیام وبلاگت و از کارای جدیدت بنویسم قول میدم جبران کنم
این ماه پیشرفتهای خوبی داشتی.مامان،بابا،قاقا،به به رو قشنگ میگی و من و بابا هم دلمون ضعف میره از مبل میگیری بلند میشی بعد دستهاتو ول میکنی 2 3 ثانیه وایمیستی بعد که متوجه شدی خودت وایستادی شاید از روی ترس خودتو میندازی زمین، وقتی بهت میگیم آرتین چراغ رو روشن کن از دیوار میگیری بلند میشی و کلید برق و میزنی و تازه ذوقم میکنی،از روی عکس مامان و بابا رو نشون میدی ولی وقتی بابا خونست و میگم بابا کو اصلا توجهی نمیکنیوچند مورد دیگه که الانم ذهنم یاری نمیکنه
و اما عکسها
این حلقه هوش و خیلی دوست داری ولی فعلا فقط از جاش در میاری چیدنشو دوست نداری
اما این مکعبهارو میچینی رو هم و بعد با دستت میریزی و دوباره...
وای گوشی هامون از دست تو در امان نیست مال من که دکمه خاموششو خراب کردی
وای این الاغه(وقتی شروع میکنه به رقصیدن تو هم عین اداهای اونو در میاری)
تازه وقتی تموم میشه میزنیش که دوباره برقصه
ماجرایی داریم با این شیشه چغچغه
همه رو در میاری بعد دوباره میریزی توش(کاملا مفهوم داخل و بیرون رو میفهمی)
بعدشم میخوای درشو ببندی مامان فدات بشه الهی
این کلاه و بابا برات خریده خیلی بهت میاد حیفم اومد عکسشو نذارم
پسرم عاشقتم