هیجده ماهگی
سلام نفسم
عزیز دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم هیجده ماهگیت مبارک
پسرم کاش زمان دکمه توقف داشت آخه خیلی تند تند داره میگذره و منم دلتنگ روزهای میشم که گذشت دلتنگ روزی که برای اولین بار خندیدی
روی شکمت برگشتی
تونستی بدون کمک بشینی
وای اولین غذایی که خوردی
و اولین دندونت
و خیلی کارهای دیگه که اگه بخوام همه دوباره بنویسم این پست خیلی طولانی میشه.
فقط پسر گلم بهم قول بده تو هر مرحله از زندگیت که باشی خانواده تو(من و بابایی) فراموش نکنی
ای جونم،عمرم،نفسم،عشقم تویی همه کسم
آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم...
ای جونم دلیل بودنم، عشقم،مثه خون تو تنم
آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم...
عکسهای هیجده ماهگی
و اما واکسن 18 ماهگی
چون ار مرکز بهداشت بهمن گفته بودن که این واکسن فقط روزهای سه شنبه تزریق میشه ما هم امروز صبح بردیمت تا این آخری رو هم بزنیم تا راحت بشیم خیلی دلهره داشتم آخه از خیلیها شنیده بودم که این واکسن یه خورده سخته.ولی خوب خدا رو شکر تا این لحظه که این مطالبو دارم مینویسم هیچ مشکلی پیش نیومده انشالا از این به بعد هم مسئله ای پیش نمیاد
این عکسی که امروز صبح وقتی از خواب تازه بیدار شدی گرفتم
ماشالا هزار ماشالا کیفت کوکه
اینجا هم حاضر شدی بریم واکسنتو بزنیم
اومدیم خونه بعد یکی دو ساعت بازی قشنگ خوابیدی
بعد که بیدار شدی دوباره داشتی آتیش می سوزوندی