بیست و دو ماهگی
سلام قند عسلم
بعضی وقتها ...
تنها چیزی که آدم تو زندگیش میخواد
برای زنده بودن
برای نفس کشیدن
برای عشق ورزیدن
برای خوابیدن
برای بیدار شدن
فقط یه بهونه است
و تو
قشنگترین بهونه من
بفرای زندگی هستی عشقم
عزیزترینم بیست و دو ماهگیت مبارک
گلم باید منو ببخشی که این ماه با تاخیر ماهگردتو تبریک گفتم آخه رفته بودیم اسکو،اونجا هم دسترسی به نت نداشتم به همین خاطر دیر شد
و اما از چند روزی که اونجا بودیم بگم که چون امسال خاله جون تازه نامزده و این اولین عید قربونش بود براش گوسفند قربونی،لباس،میوه و گل و شیرینی اورده بودن ما هم رفتیم اونجا.تو که گوسفند رو دیدی اول یه دست بهش زدی ولی نمیدونم چرا بعد ازش ترسیدی.چون شنبه عصر وسایلارو آورده بودن قرار شد یکشنبه صبح گوسفندرو قربونی کنیم اسم گوسفندرو گذاشته بودی مع مع.فردا صبح که از خواب بیدار شدی گوسفنه قربونی شده بود و سر جاش نبود تو هم همش جاشو نشون میدادی و میگفتی مع مع بعد دستتو تکون میدادی یعنی نیست.یکشنبه و دوشنبه رو اونجا بودیم اما این دو روز تو اصلا نه خوب خوابیدی و نه اینکه خوب غذا خوردی دیگه داشتم دیونه میشدم آخه همش بهونه گیری میکردی باید بگم که این سه روزی که اونجا بودیم هم بهم خوش گذشت هم بد
ولی از دیشب که اومدیم خونه، شب رو راحت خوابیدی فقط یه بار بیدار شدی آب خوردی صبح هم قشنگ صبحانتو خوردی بعد بردمت حموم ظهر هم بهت نهار دادم بازم خوب خوردی الانم که دارم اینارو مینویسم خوابیدی حالا اونجا چرا اینجوری میکردی خدا میدونه...
بریم سراغ عکسها
وای که عاشق این نشستنتم
همش دور حیاط بدو بدو میکردی و ماشین میروندی
اینجا هم عصر یکشنبه با خاله جون داشتیم میرفتیم بیرون یه گشتی بزنیم