سفر نامه رشت
سلام گلم
عزیزم یکشنبه 30 شهریور یهویی تصمیم گرفتیم بریم رشت،البته پدر جون اینا قرار بود برن ما هم با اونا همسفر شدیم.دوشنبه صبح ساعت 7:30 حرکت کردیم و حدودای ساعت 11 بود که رسیدیم گردنه حیران.مه همه جا رو گرفته بود خاله جون و عمو تصمیم گرفتن سوار تله کابین بشن اونا رفتم ما هم پایین منتظرشون نشستیم تا بیان
بابایی که پیاده شد رفتی نشستی پشت فرمان مشغول رانندگی شدی(اینجا مثلا داری دنده عقب میای)
ببین با پدر جون چه کیفی داری میکنی
یه جایی درست کرده بودن واسه عکس انداختن که بابایی برد اونجا عکستو انداختن زدن رو شاسی(این عکسو از رو اون انداختم)
بعدش حرکت کردیم، تقریبا نزدیکیای آستارا یهویی هر چی خورده بودی بالا آوردی فکر کنم ماشین زده شدی مجبور شدیم نگه داریم چون هم لباسهای منو هم خودتو کثیف کرده بودیم لباسهامونو عوض کردیم دوباره راه افتادیم.هر چقدر به رشت نزدیکتر میشدیم هوا شرجی تر میشد به همین خاطر خیلی کلافه بودی همش اذیت میکردی یه جا هم که پنچر شدیم نگه داشتیم خیلی گریه کردی می خواستی بری بغل بابایی نمیشد چون دستاش سیاه بود خلاصه یه یک ساعتی هم اونجا معطل شدیم چون رفتیم پنچرگیری،تقریبا ساعت 6 رسیدیم رشت و رفتیم خونه خاله جون(خاله من)همین که رسیدیم انگار که تورو از زندان آزاد کرده باشن همش بدو بدو میکردی بعدشم با سامی بچه دخترخالم مشغول بازی و شلوغی شدی
فردا صبح تو من وبابایی با دخترخالم رفتیم بازار،برای شما کلی خرید کردیم.بلوز و شلوار زمستونی خردیم شاید عکسشو بعدا برات گذاشتم.عصر هم همگی رفتیم دریا
اینجا به بابایی میگی دستمو ول کن برم تو آب
چهارشنبه کلا خونه بودیم جایی نرفتیم چون هوا به شدت گرم و شرجی بود.ولی از پنج شنبه صبح هوا خنک شد .صبح با بابایی رفته بودی بیرون که این عکسارو بابایی ازت گرفته تو ماشین(عشق رانندگی داری)
عصر پنج شنبه هم رفتیم لاهیجان که کلوچه بخریم چون تو خواب بودی نبردیمت قرار شد با مادر جون بمونی.جمعه ساعت 7 صبح حرکت کردیم به سمت تبریز.
تقریبا ساعت 10:30 رسیدیم آستارا نگه داشتیم از اونجا هم کلی خرید کردیم تا ساعت 4 اونجا بودیم موقع برگشت اصلا اذیت نکردی اکثرا خواب بودی بعدشم رفتیم سرعین آش دوغ خوردیم یه گشت کوچیک زدیم و راه افتادیم ساعت 9 رسیدیم تبریز.شام و بیرون خوردیم و اومدیم خونمون
واما نصف شب دیدم همش داری ناله میکنی اولش فکر کردم تشنته ولی وقتی بهت دست زدم دیدم تب داری و بدنت داغه داغه.سریع قطره استامینفون دادم (البته با مصیبت چون اصلا قطره استامینفون دوست نداری)بعد پاشویت کردم و خوابیدی ولی من تا صبح بیدار بودم که تبت بالا نره
تا ظهر درجه تبت 37/5 بود ولی یهویی تبت رفت بالا و شد 39،داشتی میلرزیدی منم زود زنگ زدم به بابایی که بیاد ببریمت دکتر.وقتی رسیدیم مطب منشی دکتر تبتو گرفت گفت 39/4 درجه است بدون نوبت رفتیم تو دکتر معاینت کرد گفت که سرماخوردگی ویروسیه باید هر 6 ساعت استامینفون بخوره چون دوست نداری دکتر برات شیاف نوشت که راحت باشی.خلاصه یه روز کامل بی حال بودی اصلا از جات بلند نشدی تا فردا صبح که حالت خوبه خوب شد.امیدوارم هیچ بچه ای هیچ وقت مریض نشه (الهی آمین)