ده ماهگی قند عسلم
سلام عسل مامان،ده ماهگیت مبارک
عزیزم 10ماهه که تو در کنار ما هستی، چقدر زود میگذره دلم واسه روزی که تو بدنیا اومده بودی تنگ شده روزهای خوبی بود درسته که یه خورده درد داشتم ولی وقتی که تورو کنارم میدیدم همه دردها فراموشم میشد.هر ماه که میگذره تو با یه کار جدیدی که انجام میدی دلمونو میبری و زندگی رو واسمون شیرین تر میکنی.واما این چند روز شیطونیات زیادتر شده یه لحظه نمیشه ازت چشم برداشت تو خونه که در حال گردشگری هستی ما هم باید دنبال شما بیام تا مبدا اتفاقی واست بیوفته، جلوی میز LCD چند تا بالش گذاشتم که مبادا بری و سر و صورتتو بزنی به لبه های تیز میز ولی چه فایده بالشهارو میگیری میری بالا و بعضی وقتهام بالش رو میگیری میندازی اونور تا راحت کارتو انجام بدی.سیم خیلی دوست داری هر جا که ببینی سریع خودتو میرسونی تا باهاش بازی کنی آخه پسر این همه اسباب بازی سیم به چه دردی میخوره.میذارمت تو صندلیت اسباب بازیاتم میریزم رو میز صندلی تا بازی کنی همین که اسباب بازیارو میبینی همرو پرت میکنی پایین بعد شروع میکنی به داد زدن دوباره میریزم رو میز دوباره تو پرت میکنی و...نمیدونم با این کارت میخوای چی رو ثابت کنی.تازگیا وقتی از چیزی بدت میاد همچین داد میزنی که خدا اون روزو نیاره.فعلا تا همین جا حضور ذهن داشتم بازم اگه یادم افتاد میام و مینویسم
راستی یادم رفت از روزی که مریض شده بودی به این ور دیگه غذا نمیخوری فقط شیر میخوری.نمیدونم واست چی درست کنم آخه هر چی بهت میدم پس میدی بیرون.اگه اینجوری پیش بره لاغر میشی، مامان هم واست غصه میخوره
خب اسباب بازیا پرت شدن پایین
وحالا جیغ آرتین
دوباره ریختیمشونرو میز
بله دیگه قیافه حق به جانب گرفتی واسه ما
این از شیطونی آرتین روی صندلی به روایت تصویر.اگه تونستم از شیطونیای دیگتم عکس بگیرم حتما تو یه پست دیگه میذارم.فعلا بای بای