شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

گردش چند روزه

1392/5/22 12:33
نویسنده : مامان سعیده
596 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرم
این پستو یه چند روز دیرتر ثبت میکنم آخه یه چند روزی مشغول گردش و مسافرت بودیم پنج شنبه 17 مرداد رفتیم اسکو بعدش از اونجا به اتفاق آناهیتا (دختر دایی مامان)امیر (شوهر آناهیتا)وعلی (پسر دایی مامان)رفتیم کندوان عجب هوایی خیلی خنک بود یه خورده خرید کردیم و برگشتیم
اینم چند تا عکس از کندوان 

آرتین،بابا و علی پسر دایی مامان

فردای اون روز جمعه عید فطر بود تو اسکو نهار مهمون والیه خانوم بودیم نهارمونو خوردیم بعد از کمی استراحت و گپ و گفت، عصر ساعت 6:30 برگشتیم تبریز تا بریم خونه مامان جون برای شام سر راهمون آقاجون و حاجی مامان (پدر و مادربزرگ بابا) رو برداشتیم و به اتفاق رفتیم اونجا، خوش گذشت شاممونو خوردیم وبرگشتیم خونمون متاسفانه از این ماجراها عکسی ندارم.
شنبه 19 مرداد به خاطر عید فطر بازم تعطیل بود صبح از خواب بیدار شدیم و با بابایی تصمیم گرفتیم بریم اطراف تبریز به همین خاطر من کیف تورو حاضر کردم یه خورده هم خوردنی برداشتیم و رفتیم سمت مرند یه چرخی تو شهر زدیم و رفتیم پارک قدیمی مرند زیلو رو پهن کردیم شما هم که طبق معمول وقتی طبیعت و میبینی دیگه از خود بیخود میشی داشتی واسه خودت حال میکردی، نهارمونو خوردیم و یه خورده استراحت کردیم  ساعت 4:30 بود که بابا گفت بریم ماکو منم از خدا خواسته قبول کردم وسایلمونو جمع کردیم و راه افتادیم.ساعت 7:30 بود رسیدیم ماکو شهر خوبی بود یه چرخی زدیم و چند تا مغازه رو نگاه کردیم میخواستیم برگردیم که دوست بابا زنگ زد قرار گذاشتیم همدیگرو دیدیم  بعدش اونا مارو به اصرار بردن خونشون شام و اونجا خوردیم  ساعت 10 بود که شما چون خیلی خسته بودین تا خود صبح خوابیدی. ساعت 12 بود که ما هم خوابیدم و صبح بعد از خوردن صبحانه قرار شد بریم بازرگان ،با دوستمون خداحافظی کردیم و راه افتادیم راستی یادم رفت شما از دوست بابا و خانومش اونقدر خوشت اومده بود که فقط براشون میخندیدی.از ماکو تا بازگان 20 دقیقه راه بود رسیدیم یه مغازه خیلی خوب بود که دوست بابا معرفی کرده بود واسه شما خودم وبابایی خرید کردیم و دوباره برگشتیم ماکو،این دفعه رفتیم کاخ سردار که خدایی خیلی قشنگ بود
اینم عکسهای کاخ که تو این عکسها جنابعالی خواب تشریف داشتین

نمای بیرونی کاخ

اتاق خواب سردار

اتاق پذیرایی سردار

سالن کاخ

اینم تابلوی عکس سردار با خانومش

بعد از تماشای کاخ رفتیم بازار ماکو آخه اونجا یه مغازه بود که جنسهاشو به قیمت خیلی خوبی میداد یه خرید حسابی کردیم و رفتیم برای نهار، وای نگو از شیطونی شما آبرو واسمون نذاشتی یه قاشق بهت سوپ دادم بعد که خواستم خودم بخورم داد زدی که یعنی بده، همه داشتن ما رو نگاه میکردن خلاصه جای همه خالی نهارو نوش جون کردیم و راه افتادیم به سمت تبریز، تو راه من از بابایی خواهش کردم که از سمت ارومیه برگردیم بابایی هم قبول کرد و رفتیم به طرف ارومیه وای جاده پر بود از گلهای آفتابگردان ولی نشد ازشون عکس بگیرم ساعت 7 رسیدیم ارومیه و رفتیم سمت بازار و دوباره خرید کردن مامان گل کرد. از اونجا هم یه خرید حسابی کردیم و ساعت 10 از ارومیه در اومدیم و ساعت 11:15 بود رسیدیم تبریز.چون هوا تاریک شده بود و در ضمن شما بازم خواب بودی تو ارومیه و کنار دریاچه نتونستیم عکس بگیریم ایشالا دفعه بعد.
اینم ماجرای چند روز گشت و گذار ما سه نفر.در ضمن اینم بگم که سبب خوش گذشتن گردش ما شما بودیم که اذیتمون نکردی قربون پسمل خوشگلم برم الهیماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

الی مامان آنیل
22 مرداد 92 14:39
همیشه به سفر خوش باشین خاله آفرین آرتین جون که مثل همیشه پسر گلی بودی


خیلی ممنون آره خاله من اصلا مامان و بابا رو اذیت نمیکنم
الهام(مامان اميرحسين)
22 مرداد 92 15:27
هميشه به سفر و شادي...


مرسی خاله جونم
مامانی
23 مرداد 92 18:31
خوش بگذره همیشه و شاداب باشی خاله جون.افرین به مامانی که همه رو برات یادگاری می نویسه


ممنون دیگه گفتم همه چی ثبت بشه
حدیث مامان پرهام
24 مرداد 92 0:22
به به خوشبحال ارتین موچولووووووووووووووو........خوش باشین


ممنون
مامان امیرعطا
24 مرداد 92 1:10
سلام. ایشالله همیشه به گردش و تفریح.


سلام مرسی ایشالا
مامان علي كيا
24 مرداد 92 13:46
هميشه به سفر و گردش
مام شايد طي چند روز آينده يسري به تبريز زديم
يه غذا خوري تو سردرود كه غذاهاشو محيطش خوبه


به به تشریف بیارین خوشحال میشیم کدوم غذاخوری؟
مامان فرحان
26 مرداد 92 18:12
همیشه به سفر خوش بگدره خاله به تو مامان بابات... خوش گذشت مامانی


مرسی آره جای شما خالی خیلی خوش گذشت
الهام مامان محیا
26 مرداد 92 19:41
به به چه قشنگ. حتما سعی میکنم برم. راستی مامانی به ما سر نمیزنی ها


حتما سر میزنم