نه ماهگی
عزیز دلم ماهگیت مبارک.
باورم نمیشه که نه ماه از بدنیا اومدن تو گذشته، آخه میدونی چرا؟چون با اومدن تو روزها و ساعتها خیلی زود میگذردن و من اصلا گذشت زمان و احساس نمیکنم.قربونت بشم هر روز که میگذره تو شیرین تر از روز قبل میشی وبا تموم شیطنت و شیرین کاریات دل من و بابایی رو میبری.هنوز موفق نشدی که چهار دست و پا راه بری البته سینه تو کامل بلند میکنی ها ولی بجای اینکه بری جلو میری عقب،تازه عصبانی هم میشه که چرا من عقب رفتم.قبلا از روروئک بدت میومد ولی الان دیگه بهش عادل کردی و قشنگ تو خونه باهاش چرخ میزنی و به همه جا سرک میکشی منم مجبور شدم هر چی که رو میزها هستش و جمع کنم. آخه جنابعالی به هر چی که دستت میرسی میگیری میکشی.وای تازگیا مامانی شدی تا منو میبینی شروع میکنی به گریه که باید منو بغل کنی از این کارات اصلا خوشم نمیاد.فعلا همینا یادمه بازم اگه یادم افتاد برات مینویسم.راستی فردا قراره بریم مرکز بهداشت برای کنترل نه ماهگی ایشالا که مثل دفعه های قبل مشکلی نباشه.خیلی دوستت دارم عزیزم
اینم خواب ناز آرتین وبابایی
و اما هندونه خوردن آرتین جون