شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

ولنتاین مبارک

امروز روز سپاسگذاری از خداست زیرا که عشق را آفرید تا یادم باشد کسی هست برای عاشق بودن تا با تمام وجود به او بگویم دوست دارم عشق من ولنتاین مبارک اینم هدیه روز ولنتاین عشقم به من به خودم می بالم که در این عصر یخی همسری دارم که دلش آینه ی خورشید است همسر عزیزم خیلی دوست دارم ...
26 بهمن 1393

اولین عکس 4*3

سلام آرتین جونم عزیزم پنج شنبه هفته پیش رفتیم آتلیه برای گرفتن عکس 4*3 آخه برای دفترچه بیمه ات عکس خواسته بودن.همچین قشنگ رو صندلی نشستی تا آقای عکاس ازت عکس بگیره که متعجب مونده بودم خلاصه که عکستو انداخیتم و قرار شد شنبه عصر تحویل بده که بابایی زحمتشو کشید و رفت گرفت وای میبینی چقدر قشنگ شده(البته عکسو از رو عکس انداختم یه کوچولو تاره) اینم از اولین عکس 4*3 خوشگلم  قربونت برم مامانی ...
19 بهمن 1393

بیست و شش ماهگی

سلام خوشگلم فرشته آسمونی بیست و شش ماهگیت مبارک پسرم آرام آرام قد میکشد او میخندد و من از شوق حضورش اشک میریزم او در آغوشم آرام میگیرد و من تا صبح از آرامشش آرام میشوم او بازی میکند و من شادمانه آنقدر مینگرمش تا چشمانم جز او هیچ نبیند او حرف میزند به زبانی که کسی جز من نمیفهمدش روزهایی که شبش چه زود میرسد و شب هایی که نخوابیده زود صبح میشود و شب و روزهایی که با بزرگ شدن پسرم میگذرد و خدایی که این نزدیکی هاست تا بتوانم مراقب پسرم باشم گل پسرم این روزها واقعه شیطون شدی.ولی گوش شیطون کر غذا خوردنت خوب شده(خدا رو هزار مرتبه شکر)هر کاری که من و بابایی انجام میدیم زود یاد میگیری و تو هم هم...
12 بهمن 1393

هفته ای که پشت سر گذاشتیم

سلام عشق من خوشگل مامان بازم دیر اومدم امان از دست این مامان تنبل هفته پیش سه شنبه(23 دی) با پدر جون و مادر جون رفتیم رشت،بابایی با ما نیومد چون کار داشت.رفتیم رشت چون چهلم خدا بیاموز خاله جون (خاله من)بود امان از دست آرتین که اونجا اینقدر شیطونی کرد که اصلا نفهمیدم چه جوری رفتیم و برگشتیم.هوای رشت گرم بود به همین علت باعث شد که من و تو  سرما بخوریم آخه از هوای سرد اینجا یهو وارد هوای گرم شدیم و هوا به هوا شدیم خخخخخ اینجا موفع رفتن تو جاده است که هوا اونقدر گرم بود که بلوزتو در آوردم  عینک منو ازم گرفتی و زدی به چشمت اینجا هم داری با آیسن(دختر دخترخالم)بازی میکنی .غش غش میخندیدی ...
2 بهمن 1393

بازم پارک شادی

سلام گلم هفته پیش جمعه که بردیمت پارک شادی(لاله پارک)معلوم بود خیلی بهت چسبیده به خاطر همین این هفته هم به خاطر تو بازم رفتیم لاله پارک کاش این لاله پارک نزدیک خونمون بود من میتونستم تو رو هر روز ببرمت اونجا ولی متاسفانه... خلاصه این هفته هم بهت خیلی خوش گذشت و کلی بازی کردی البته اینم بگم که این هفته خاله جون و عمو هم با ما بودن اینم از فیلم ماشین روندنت بعدشم همگی نهار رفتیم رستوران ایتالیایی(گرانو)،عصرم دوباره رفتیم بیرون یه چرخی زدیم و شام هم خونه پدرجون اینا بودیم.اینم از جمعه ای که پشت سر گذاشتیم دوستت دارم خیلی زیاد ...
21 دی 1393

بیست و پنج ماهگی

   آرتین عزیزم بیست و پنج ماهگیت مبارک سلام گلم  وای باور نمیشه بیست و پنج ماه گذشت و تو الان 25 ماهه هستی حسابی واسه خودت مردی شدی.یه عالمه کارای جدید یاد گرفتی،یه عالمه شیطونیای جدید یاد گرفتی  ولی واقعا خیلی شلوغ شدی و اصلا یک لحظه هم نمیشه تنهات گذاشت.هفته پیش رفته بودیم دکتر برای کنترل،یعنی اون یک ساعتی که اونجا بودیم همه رو عاصی کرده بودی اون همه بچه اونجا بود فقط تو شلوغی میکردی منم داشتم از خجالت میمردم دیروز جمعه 12 دی مصادف بود با بیست و پنج ماهگیت که رفتیم بیرون،اول رفتیم خرید برای خونه بعدش رفتیم پارک شادی(لاله پارک) اولش کاملا قیافه گرفته بودی و اصلا عکس العمل نشون نمیدادی(چو...
13 دی 1393

شب یلدا93

سلام عشقم عزیز دلم دیشب شب یلدا بود و قرار بود ما امسال بریم خونه پدرجون اینا که متاسفانه صبح دیروز خبردار شدیم که عموجان(عموی من)تو بیمارستان بخش ICU بستری شده،از اونجایی که قرار شد پدر جون شب پیش عمو جون بمونه ما هم تصمیم گرفتیم که مادرجون به همراه خاله جون،عمو و عمه بیان خونه ما(البته بعد کلی اصرار) شب خوبی بود فقط جای پدرجون و عموجون خیلی خالی بود بریم سراغ عکسها هندونه رو که گذاشتیم وسط شروع کردی به انگولک کردن ببین چه جوری داری نگاه میکنی نه دیگه طاقت نیاوردی ماشالا هزار ماشالا یه قاچ کامل خوردی(میترسیدم شب نم بزنی) اینم از مهندس بعد از خوردن هندو...
1 دی 1393